پروانه با جوان متمولي به نام خسرو ، كه وقت خود را به بيكاري و شب زنده داري مي گذراند، آشنا مي شود. محمد، راننده ي خسرو، كه از خانواده ي فقيري است، به پرواز علاقه دارد؛ اما پرواز به او بي اعتنا است . آن سه به سفر شمال مي روند و در طول راه خسرو و پروانه دايم محمد را تمسخر مي كنند.
نظرات