مریم فرزندش مجید را سر راه می گذارد و مردی به نام عباس آقا و همسرش فاطمه, کودک را بزرگ می کنند. فرید، شوهر مریم از زندان مرخص می شود، و مدتی بعد صاحب ثروت کلانی می شود. مجید و دوستش حسن با گروهی سارق به رهبری غفار همکاری می کند. روزی مجید وارد خانه ی فرید می شود و در اتاق هایده پناه می گیرد، و به تدریج به او علاقه مند می شود. عباس، که پدر و مادر واقعی مجید را شناخته، نامه افشاکننده ای به مجید می دهد تا به فرید برساند. نامه به دست غفار می افتد و او جوانی به نام بیژن را با نامه به سراغ فرید می فرستد و خود را به عنوان پدرخوانده ی مجید معرفی می کند و…
نظرات